جاستین تو آهنگش میگه I Miss You More Than Life

و من هربار میگم I Miss You More Than Light

یادم میاد پشت کتابش‌ براش نوشتم اگه راهتو گم کردی من چراغو روشن میزارم...

پشت کتاب خودم بین ایدههایی که با خودکار قرمز رنگم مینوشتم، با مشکی نوشتم 'اگه یه وقتی به یه کسی بگم "نور"، اون خیلی باارزشه...خیلی بیشتر از اینکه لایقش باشم!'

صفحه آخر کتابم بازه و حدس میزنم دوره کردنشو تموم

کرده باشم

انگشتشو روی نوشته‌های آبی رنگم میکشه و آروم می‌پرسه : چرا نور؟!

خودکار قرمز رنگمو از روی کاغذ برمی‌دارم و ورق میزنم تا برگردم به درس اول تاریخ

دوباره سوالشو ازم میپرسه، واقعا جواب میخواد!

آخرین صفحه رو ورق میزنم و به بخش تاریخ برمیگردم :من تاریکی‌ام!

لبخند میزنه، از گوشه چشم میبینمش که لبخند میزنه : چجوری تو میتونی تاریکی باشی وقتی بهت گفته تو خورشیدی؟

شونه بالا میندازم : دید متفاوتی داره

لبخندش عمیق‌تر میشه : اون نوره؟!...

سرمو کج میکنم و به عکس سیاه سفید جلوم چشم می‌دوزم : اونی که نور بود رو یادم نمیاد...

خودشو رو تخت کنارم جا میکنه و خودکارو ازم میگیره : اگه نور بود چرا یادت نمیاد؟ چرا از تاریکی دل نمیکنی؟

صدای مامانمو میشنوم : دوباره با عکسای کتابات بحث علمی راه انداختی؟

بهم نگاه میکنه : منو نمیبینن میدونی که!

خودکارو روی برگه‌ی جلوم میکشه، خط خطی میکنه، کم کم برگه‌ی کتابم قرمز میشه.

انگار که خون کناره‌ی ناخنم ذره ذره چکیده باشه روش...

اروم میگه : یادته دیشب بهم میگفتی شاید پوسته خورشید مثل یه آینه‌اس و کل نور خلأ رو گرفته و بازتاب میده؛

میگفتی خورشید از درون تاریکه، خلأ هم شاید پرنور بوده ولی خورشید نورشو گرفته ازش!

سرمو تکون میدم : و یادمه که بهت گفتم شب از نیمه که بگذره جدی گرفتن من کار خطرناکیه!

برگه‌ی روبه‌روم کامل قرمز شده، اونقدر قرمز که انگار از اول قرمز بوده!.

انگشتای کوچیکشو میزاره روی برگه و آروم میگه : ولی اگه خورشید نور رو از خلأ نمیگرفت شاید هیچوقت نور اینقدر عمیق به شکستگی‌هامون نمیتابید!

رنگ قرمز جمع میشه توی انگشتاش، سر انگشتاش رنگ میگیرن؛

یاد وقتی میافتم که با انگشتش روی دیوار نوشت، هیچکس نتونست چیزی بهش بگه چون من نمیزاشتم کسی بگه چرا رو دیوار این چیزارو نوشتی.

اونقدر با دستای رنگیش خوشحال بود که دوست داشتم تبدیل بشم به رنگ، مثل همون سفیدی که دستاشو رنگی کرده بود.

مدادمو از تو دستم کشید بیرون، انگشتای رنگیش بین دستم پیچ و تاب خورد و قبل از اینکه حرفی بزنم دستمو محکم گرفت : ماه نور نداره... ولی نور ماه قشنگه!

قرمزی سر انگشتاش پوستمو قرمز میکرد و فراتر از اون تو رگام جریان پیدا میکرد.

 : اون بهت گفت خورشید... گفت همه فکر میکنن می‌درخشی ولی تو داری میسوزی و این نوری که ازت ساطع میشه حاصل سوختنه!

نگاهمو از دستامون گرفتم : اونارو به من نمیگفت!

خندید، گونه‌هاش برجسته‌تر شد : و تو هیچوقت خودتو باور نمیکنی.

بهم نزدیک شد، موهای آبی‌رنگش بین موهای کوتاهم قاطی شده بود و نمیتونستم بگم کدوم منم کدوم من نیستم!

آروم‌تر از همیشه کنار گوشم زمزمه کرد : تو نوری! نوری از درون تهی و تاریک! مثل خود خورشید، مثل ترکیب و ماه و نور ماه!.

پلک زدم، دستم خالی بود، صفحه‌ها بهم ریخته بودن، نوشته‌ها جوهرشون پخش شده بود و هیچ اثری از اون نمونده بود.

ورق زدم تا برسم به تاریخ.

به قاجار و پهلوی و اسلامیِ تاریخی که باورشون نداره.

 

​​​​​Ghost By Justin Bieber

Leave The Light On By Tom Walker

+اسمش بلوعه، مثل موهاش.​​​