UntItlEd

By The Way

_ : رندوم یه صفحه باز کرده بودم داشتم تحلیل سوالات ریاضی آزمون پارسال رو میدیدم

استاد محمد کنفچیان ؛ اگه اشتباه نگفته باشم!

قبل از اینکه شروع کنه گفت "نتیجه هرچی که باشه شما ارزشمندید چون دارید تلاش میکنید"

خواهشا اینجوری معلم بشید...

کل زندگی من پر شده از معلمایی که بهم میگفتن کافی نیستی بیشتر تلاش کن ، اگه نمره خوب نیاری دانش آموز خوبی نیستی

کافیه تعداد اون مدل معلما ؛ اینجوری معلم بشید ، از این معلما لازمه!

    • Alba Eri
    • Tuesday 14 June 22

    ⌞In The End Of Beginning⌝

    میخواستم یه پست بنویسم ، عنوانشم تو ذهنم I Got This بود ...

    یه چیزی بود تو مایه‌های همون ده لبخند 1400 ، فک کنم[؟!]

    میخواستم چیزایی که باعث خوشحالیم شدن رو بنویسمشون 

    رسیدن کتاب لی ، فیلم The Edge Of Seventeen ، بیان ، هونهان فیکشن ، کوتاه کردن موهام ، باز شدن کتابخونه ،،،

    لیستش چهارده تایی بود...

    اما همون حس همیشگی کاملاً قانعم کرد که بیخیال اصن ، نیاز نیست "تو" چیزی بنویسی !

    یه حس عجیبیه میدونی 

    یه چیزی تو مایه‌های "تو لایقش نیستی" و "تو کافی نیستی براش"‌ـه

    نمیدونم قضیه چیه اما دیگه حتی برای ثبت نام کردن آزمون تیزهوشان هم احساس کافی بودن ندارم

    -هی هر دومون خوب میدونیم بخاطر اینه که خودتم میدونی نمیتونی بری شیراز درس بخونی !

    نمیتونم همه چیزو ول کنم و برم و نمیتونم به خودم حالی کنم تیزهوشان قطعا موفقیت نیست ، تراز بالا قطعا باهوش بودن نیست ، نمره بیست ربطی به توانایی نداره

    واسه من اینجوریه ، تیزهوشان برام سخت نیست اگه اون تستارو حل کنم ، ترازم پنج هزار و خورده‌ای نیست اگه بشینم بخونم و نمره بیست هم خیلی ربط داره به توانایی‌هام

    منی که تنها استعدادی که تو خودم دیدم درس خوندن و سر و کله زدن با اعداده این چیزارو قبول نمیکنم

    من بلد نیستم نقاشی کنم 

    بلد نیستم بنویسم

    بلد نیستم مجسمه بسازم

    بلد نیستم کد نویسی کنم

    بلد نیستم قوانین فیزیک رو ثابت کنم

    بلد نیستم جدول مندلیف رو تشریح کنم

    بلد نیستم تاریخ رو از اول تا آخر از حفظ بگم

    من بلدم درس بخونم ... همین

    این تنها چیزیه که از خودم میدونم و دَمــــن

    من اینو هم میدونم که میتونم همه‌ی اون کارای بالا رو انجام بدم بدون هیچ سختی‌یی ...

    و نمیخوام احساس کنم اینقدر ناکافی‌ام

    نمیخوام اینقدر کم باشم ، نمیخوام اینمدلی تهی باشم

    فقط میخوام اون احساس اعتمادم به خودم و تواناییم برگرده 

    [شایدم این مهبلوته که باید برگرده ؟!]

    نمیدونم به‌هرحال الان وقتش بود 

    با پاک‌کردن و پیش‌نویس کردن پستام شروع کردم و خاموش کردن ستاره‌هام 

    الان که دارم پست میزارم وبلاگم خالیه ، ستاره‌ها خاموشن ، برای اولین بار واسه اکثر ستاره‌هایی که روشن شده بودن کامنت گذاشتم و من گشنمه

    به هرحال که گرسنگی هم احساسه !.

    +اون تعداد دنبال کننده‌ها اذیتم میکنه ... صد درصدشون اینجارو نمیخونن و میدونید چیه ، فقط باید از دنبال کنندگی[؟] حذفم کنید همین !

    هم ستاره کمتری روشن میشه و هم .... آره من احساس بهتری دارم 

    باور کنید اینکه من وبلاگتونو دنبال کنم به این معنی نیست که شماهم باید دنبال کنید!

    پ.ن : اع خانواده‌ی بیان بعد از یک ماه عیدتون مبارک 🧡 ، با اکلیلی‌ترین آرزوها از طرف آلبا...

    و خب نمیدونم تا کی ... 

    ولی موفق باشید ، خوشحال باشید و همدیگه‌رو هم بغل کنید ؛

    +++یه کویر دارم، چاپ دهه هشتاده یا شایدم هفتاد ، ولی خیلی قدیمیه مال مامانمه اگه اشتباه نکنم ، نوشته‌هاش قسمتاییش پریده و شدیدا این فونت نامعلومو دوست دارممممم-------- 

    یه شیعه هم دارم همینمدلی ㅠㅠ

     

  • ۸
  • نظرات [ ۲۱ ]
    • Alba Eri
    • Wednesday 13 April 22
    منوی وبلاگ